دلنوشته های من برای تنها عشق من عاطفه

امروز خیلی دلم گرفتس ،آخه عاطفه میگه دیگه بهم پیام نده

میگم آخه همین یه دلخوشی رو هم میخوای ازم بگیری ،اره به خاطر برادرت علی آقایه درسته ؟

تورو زیر نظر داره و به خاطر من سرزنش میشی،

چشم عشقم میفهممت که دختر کوچیک خونواده هم هستی و خیلی به خاطر من اذیت میشی

چشم فقط به خاطر عاطفم دیگه بهت پیام نمیدم

این چند وقت که از مسجد بر میگردم همیشه از جلو خونشون رد میشم

هر دفعه هم یه صلوات میفرستمو به خدای خوبم میگم

خدا،همه عاشقارو به هم برسون ...

دیشب هم که رد میشدم خیلی دلم گرفته بود

دوست داشتم با تمام توانم اسمش رو فریاد میزدم

خلاصه با کلی نا امیدی حرکت کردمو رفتم خونه،کاش میدیدمش

خدایا یه کاری کن عاطفم رو هرچی زود تر ببینم.دلم واسش یه ذره شده

آمین...

+نوشته شده در چهار شنبه 19 آذر 1393برچسب:امروزو دلتنگیام,ساعت10:28توسط سعید و عاطفه | |